نایلونِ پُر
خانومه به پسرش گفت: «بيرون منتظر بمون تا من خريد کنم و زود برگردم.» بعد اومد داخل مغازه و کوچکترين نايلون رو برداشت. شروع کرد به برداشتن گوجهفرنگي، همه رو خودش جدا ميکرد؛ البته برعکس بقيه مردم، فقط ضرب ديدههاش رو برميداشت.
وقتي نايلون رو پُر کرد و اومد جلو تا حساب کنه، پسرش چادرش رو کشيد:
– مامان ميوه ميخري؟
خانومه آروم بهش گفت: امروز نه مامان. برو بيرون منتظر بمون.
– خودت گفتي فردا ميخرم. پسره خيلي اصرار کرد. اما مامانش دستش رو گرفت و برد بيرونِ مغازه.
همين که داشت ميرفت بيرون، فروشنده يک نايلون برداشت و پُرِ ميوه کرد، گذاشت کنار خريد خانومه. خانومه با شرمندگي گفت: «ممنون، اما بد عادت ميشه.»
فروشنده هم گفت: «يعني ميخواين نذر سلامتي امام زمان رو رد کنين؟»
دیدگاه خود را ثبت کنید
تمایل دارید در گفتگوها شرکت کنید؟در گفتگو ها شرکت کنید.